یه سری اتفاقات در اطرافمون رخ داده و برخی هم در حال رخ دادنه مثل قضیه کوروش کمپانی، انتخاب ها و امثالهم که باعث میشه یاد یک داستانی بیفتم. قصدم از گفتن این داستان اینه که ببینیم چقدر ما روزانه در این دام ساده میفتیم و خیلی وقتها توجهی بهش نداریم. داستان از این قراره که فردی میانسال تعریف میکرد که روزی به همراه دوستش از میدان ولیعصر تهران عبور می کردن که صدای یک دستفروش رو شنیدن که فریاد میزد، «بخرید پشیمون میشید، نخرید پشیمون میشید». میگفت با شنیدن این جمله کنجکاو شدیم که ببینیم این چیه که بخری یا نخری پشیمون میشی! رفتیم جلو دیدیم مردم دورش حلقه زدن و قیمت بسته هایی رو که میفروخت رو جویا میشدن. بسته ها اندازه ها، قیمت ها و رنگ های مختلفی داشتن ولی مشخص نبود توش چیه! قیمت یکی از بسته ها رو جویا شدیم، دستفروش گفت فلان تومن. گفتیم توش چیه؟ گفت بخری پشیمون میشی! گفتیم پس نمیخریم. گفت نخری پشیمون میشی! جا خوردیم. کمی دست دست کردیم بین خودمون. گفتیم حالا قیمتش به نسبت بسته و چیزی که توش ممکنه باشه، معقول به نظر میاد. تصمیم گرفتیم بسته رو بخریم. پولش رو دادیم و کنجکاوانه سعی کردیم بسته رو باز کنیم که دستفروش با پرخاش و حرکت چند باره دستش اشاره کرد که اینجا باز نکنید برید اونور. از این حرکت جا خوردیم. کمی از محل بساط فاصله گرفتیم و با کنجکاوی که کمی هم با حس تحقیر شدن ترکیب شده بود، بسته رو باز کردیم. با کمال تعجب دیدیم که بسته پوچه. پوچه؟ یعنی چی؟ مگه میشه!!! هیچی داخل بسته نبود. خالی تر از خالی. با عصبانیت رفتیم پیش دستفروش و گفتیم تو این بسته که چیزی نبود و خالیه! با حالتی طلبکارانه گفت من که گفتم بهتون. حالا برید و مزاحم کسب و کارم نشید. میگفت ما هم به خاطر ضدحالی که خورده بودیم دست از پا درازتر راهمون رو کشیدم و رفتیم و به تله ای که با سادگی توش افتاده بودیم فکر می کردیم.
معجزه در جریان گذاری کارکنان را بخوانید
وقتی به دلایل افتادن تو این تله فکر میکنم دو جنبه به ذهنم میاد: دستفروش چطور ما رو گول میزنه و ما چرا گول میخوریم! شاید دوستان بازاریابی و فروش بهتر بتونن کمک کنن!
دستفروش میخواد چیزی رو بفروشه که بی ارزش هست. بنابراین باید ویژگی های کالا رو کامل و شفاف ارائه نده پس دست به عدم شفافیت در ارایه اطلاعات میزنه و ویژگی هایی رو به اون کالا نسبت میده که در وهله اول جذاب به نظر برسه و پس زدنی نباشه. یعنی یک نیازی از دیگران رو هدف قرار میده و اون رو تحریک میکنه. به قولی رنگ و لعاب بهش میزنه و سانتیمانتالش میکنه. بعدش دنبال شکار خودش می گرده، شکاری که باید احساساتش تحریک بشه. بنابراین فریاد میزنه و تبلیغات میکنه. شکار جذب میشه. میاد نزدیک و از خودش سوال میکنه که من چرا باید بسته ای رو بخرم که توش نمیدونم چه خبره؟ شکار ساده لوح در کلنجاری که با خودش میره به این نتیجه میرسه که اگه دروغ باشه که وسط میدون ولیعصر بساط نمیکنه! این همه آدم هم تازه دارن میخرن. پس نتیجه میگیره که قانونیه و مشکلی نداره. پس بسته رو میخره. با این کار دستفروش فروش کالا رو هم قانونی جلوه میده. در نهایت خریدار وقتی میفهمه بسته خالیه، یا برمیگرده میبینه دستفروشه رفته، یا اگرهم باشه، با جمله ی «من که بهت گفته بودم» مواجه میشه یا میره سراغ پلیس. پلیس هم میگه برو شکایت کن و یا اگه خریدار زیاد سر و صدا کنه، قلدری با چاقو میاد و میگه: «راهت رو بکش و برو».
زیبا نیست واقعاً؟؟؟ به همین سادگی!
حالا از این دست اتفاقات به وفور اطراف ما داره رخ میده. دو تاش رو بالا گفتم. چند تاش رو هم اینجا میگم. مثلاً …
کلاهبردارای خودرو طوری دور خریدار رو شلوغ می کنن که شخص فکر میکنه الان باید بره سریع معامله کنه وگرنه از دستش پریده.
دختر یا پسری رو میبینی که ظاهری بسیار جذاب و لبخندی زیبا داره و با کلماتی سحر آمیز صحبت میکنه. یک روز چشمات رو باز میکنی و میبینی که کار از کار گذشته.
یک نفر رو استخدام میکنی که سازمانت رو متحول کنه و بهبود بده، بعد مدتی میفهمی که نه تنها بهبود نداده بلکه بقیه رو هم مسموم کرده.
میری وارد شرکتی میشی که ظاهراً جای عالی بوده برای کار و پیشرفت ولی بعد از مدتی میفهمی که داخل سازمان و فرهنگش اون چیزی نبود که میگفتن. (یاد بنده خدایی افتادم که میخواستیم استخدام کنیم برای یکی از بی ثبات ترین شرکت های زیرمجموعه. خودم تمایلی نداشتم ولی چند بار زنگ زدم و هر بار میگفت که نمیتونه تصمیم گیری کنه. بار آخر زنگ زدم گفت که واقعیتش به قرآن استخاره کرده و جواب این بوده که ظاهر بسیار زیبا، درون بسیار فریبنده و جواب رد داد. من به شخصه خودم بسیار تعجب کردم. بهر حال این یک نفر در دام نیافتاد!)
قطعاً شما هم مثال های زیادی به ذهنتون خطور میکه. اما چیکار کنیم تا تو این دام نیفتیم:
۱- وقتی متوجه می شیم احساسی شدیم و به هول و بلا افتادیم که کاری رو انجام بدیم کمی صبر کنیم و به دور از احساسات تصمیم بگیریم.
۲- اگه یه چیزی خیلی خوب به نظر اومد سریع تصمیم نگیریم. به قول انگلیسی ها: چیزی که خیلی خوبه حتماً یه ایرادی داره.
۳- وارد مسائل غیرشفاف نشیم و در مورد هر چیزی تحقیق کنیم
۴- از کسایی که خیلی مطمئن حرف میزنن، دوری کنیم. افراد عاقل و مطلع هیچوقت به دانششون آنقدر مطمئن نیستند
۵- وقتی دیدی همه دارن یه کاری رو انجام میدن، تو دنبال راه دیگه ای باش
۶- به وعده های سر خرمن توجه نکن. چیزی که الان نداری یعنی وجود نداره.
به نظر شما دیگه چه کارهایی میشه انجام داد تا در این دام نیافتاد؟
عالی بود
بارها در دام ایرانخودرو افتادم آخر سال اندک دارایی هامونو سه ماه بلوکه کرده برای ماشینی که نه مدلش مشخصه نه رنگش و …
یا اپارتمانهای پیش فروش با حداقل نقدینگی
بارزترینش وعده بهشت و نهرهای عسل و …